معنی عنصر سمی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سمی. [س ُ ما] (ع اِ) آوازی که در آن خیر باشد. (منتهی الارب) (آنندراج).
سمی. [س َم ْی ْ] (ع مص) روان شدن برای شکار. (از منتهی الارب) (آنندراج).
سمی. [س ُ می ی] (ع اِ) ج سماء، به معنی آسمان و آسمان خانه و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به سماء شود.
سمی. [س َ می ی] (ع ص، اِ) هم نام. (غیاث) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (ناظم الاطباء). || همتا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || بلند. رفیع. (ناظم الاطباء). || مثل. (منتهی الارب) (آنندراج). مِثل. مانند. (ناظم الاطباء).
عنصر
عنصر.[ع َ ص َ] (اِخ) نام موضعی است. (از منتهی الارب).
فارسی به عربی
عنصر
فرهنگ معین
عالی، بلند، همنام، همتا. [خوانش: (سَ مِ یّ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ واژههای فارسی سره
زهرآگین، زهری
فارسی به ایتالیایی
velenoso
فارسی به آلمانی
Gift (n), Giftig [adjective], Vergiften
معادل ابجد
520